سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آیه های انتظار






«تبسم سرخ»

نمی‏دانم چرا رمضان، با تمام آسمانی بودنش برایم بار غم دارد؟
هر سال شب‏های قدر، این‏گونه است.


علی جان!
گویی دارم می‏بینم اوج ‏گرفتنت را آرام، آرام.
پروازت را می‏بینم.

تو در نماز هستی، به نماز عشق ایستاده ‏ای و صفی از ملائکه اقامه نماز
کرده ‏اند با تو. قامتت چه پا برجا و استوار است!


هرچند بعد از فاطمه، شکسته شده بودی، اما حالا دارم می‏بینمت
که عشق، راست قامتت کرده است.

حالا دارم می‏شنوم زمزمه ‏های عاشقانه‏ ات، گوش آسمان را چون همیشه
پر کرده است. به رکوع می‏روی، با چه شوری، دارم لبریز بودنت را می‏بینم.

برمی ‏خیزی از رکوع، حالا به قصد سجود... دلهره، لحظه به لحظه بیشتر
می‏شود؛ اما نه! آسمان به غلغله افتاده است...

چرا لبخند می‏زنی یا علی؟! عرش در هیاهو است.
قلب آسمان در التهاب ذوب شده است.


یا علی! زمین مسجد می‏خواهد، شمشیر زهردیده را ببلعد.
محراب می‏خواهد تو را در خود بگیرد؛

اما تو در آرامشی عجیب، دست و پا زدن زمین و آسمان را به سخره
گرفته ‏ای.چه سجده طولانی، چه سجده لبریز از انتظاری!

گویی نقش دیدار را بر صفحه جانمازت حک کرده ‏اند و تو محو تماشایی
که از سجده برنمی‏خیزی. منتظری... منتظری تا آن وعده ‏ها را که
گوش‏هایت سال‏ها از پیامبر صلی ‏الله‏ علی ه‏و‏آله شنیده بودند حالا به
دیده عشق بنگری و سرمست، پایکوبی کنی.

مولا! زبان زمان، گنگ مانده است.
اشقی الاشقیا به سمت تو می‏آید؛
سیه چرده و رعب‏آور، دارم می‏بینمش.


شمشیرش نگاه به میان سر تو دوخته است و حال دارم
می‏بینم اشک زهرآگین شمشیر را که فرو می‏چکد و در تقلا
با سرانگشتان قاتل لعین توست.

هرچه فریاد می‏کشد، رهایش نمی‏کند.
هرچه تکاپو می‏کند، گلویش بیشتر فشرده می‏شود.
دارم می‏بینمش که چگونه تلاش می‏کند...، اما بی‏فایده است.


دستی بالا می‏رود... کاش رضای خداوند در
این بود، تا با آهی همان جا خشک می‏ماند!

دست بالا می‏رود و پایین می‏آید. در و دیوار، شیون می‏کند.
نماز، شرمنده، اشک‏ریز است و صدای تاریخ، در گلو یخ بسته است.

پنجره‏ه ا، بی‏قرار باد، زار می‏زنند.
وای، چگونه تاب بیاوریم این لحظه را،

یا علی! چرا لبخند می‏زنی؟

محمد جواد دژم



ارسال شده در توسط محب مهدی